تاریخ و تمدن
| |||||
|
تاریخ ایرانی: پایان دهۀ ۱۹۷۰، یاکوف نمرودی وابستهٔ نظامی سفارت غیررسمی اسرائیل در ایران، تعدادی از افسران بلندپایهٔ ارتش را به مهمانی در منزل خود در تهران دعوت کرد و برای اینکه آنها را تحت تاثیر قرار دهد از پسرش اُفر خواست تا برای میهمانان پیانو بنوازد. پسر ابتدا مایل نبود ولی پدرش اصرار کرد و او نیز اندکی پیانو نواخت. ژنرالهای ایرانی از اجرا بسیار لذت بردند و او را تشویق کردند. رئیس وقت ستاد ارتش، ارتشبد فریدون جم، افر را به زبان فارسی به سوی خود خواند. افر نمرودی که امروز ۵۶ سال دارد به یاد میآورد: «او ساعت طلایش را به من هدیه داد. من پسر بچهای هشت ساله بودم و کوچکترین تصوری نداشتم از آنچه که اتفاق میافتاد. به پدرم چشم دوختم و او گفت: خیر ارتشبد جم، از شما خواهش میکنم، صحیح نیست.» ولی ارتشبد ایرانی اصرار ورزید و با گذشت بیش از ۳۰ سال، نمرودی که تاجر و ناشر سابق معاریو دیلی محسوب میشود هنوز ساعت را نگه داشته است.
داستانهای بیشماری از رابطهٔ نزدیک میان حکومت اسرائیل و رژیم محمدرضا شاه پیش از سقوطش در سال ۱۹۷۹ وجود دارند؛ رابطهای که در شرایط سیاسی جاری غیرقابل تصور به نظر میآید. پیش از انقلاب اسلامی هزاران اسرائیلی به خصوص تجار و دیپلماتها، سرمایهٔ خود را در ایران میجستند و آن را به دست میآوردند. مستند تاثیرگذار دن شادور و باراک هیمن، «داستان ناگفتهٔ بهشت اسرائیلیها در ایران» را بازگو میکند. مستند «قبل از انقلاب» به بینندگان یادآوری میکند که زمانی پروازهای الال هر روزه میان تلآویو و تهران برقرار بودند؛ فقط دو مدرسهٔ اسرائیلی خارج از اسرائیل وجود داشتند که یکی از آنها در پایتخت ایران بود و تعدادی از اسرائیلیها چنان از تجارت با ایران سود بردند که پس از بازگشتشان توانستند بدون نیاز به رهن در حومهٔ اعیاننشین تلآویو برای خود املاکی خریداری کنند.
تصاویر ویدیویی ۸ میلیمتری از دههٔ ۱۹۷۰ همراه شدهاند با ۵۴ دقیقه مصاحبه با اسرائیلیهایی که عقیده دارند سالهای زندگی در ایران «بهترین دوران زندگی ما بودند». آنها جشنهای پوریم در تهران را به یاد میآورند «که درست همانند تلآویو بود». یک عضو سابق کیبوتز از روزهایی سخن میگوید که بانوان و پیشخدمتان، برای آشپزی و نظافت به آنها کمک میکردند.
«قبل از انقلاب» اکنون در حال شرکت در جشنوارههای فیلم است و از شبکهٔ ماهوارهای یس (YES) اسرائیل نیز پخش شده و تا پایان سال از تلویزیونهای بینالمللی نیز پخش خواهد شد. این فیلم بخشهای مشکوک و تیرهٔ رابطهٔ نزدیک اسرائیل با حکومت دیکتاتوری شاه را پنهان نمیکند. فیلم سخنان ناامیدکنندهای نیز دارد، از اسرائیلیهایی که ادعا میکنند از پایمال شدن حقوق بشر توسط رژیم شاه (از جمله شکنجهٔ مخالفین) آگاهی داشتند ولی به آن اهمیتی نمیدادند چرا که سرگرم تهیهٔ پول و شرکت در مهمانیهای شاه در قصرهای باشکوهش بودند. فیلم جزئیات معاملات سنگین اسلحه را نشان میدهد (یاکوف نمرودی سیستم پیشرفتهٔ موشکی و پنجاه هزار مسلسل یوزی به ایران فروخت). همچنین در فیلم نشان داده میشود که همکاری اطلاعاتی و نظامی بحثبرانگیز میان دو رژیم به ساختار برنامهٔ اتمی ایران ختم شد.
در یکی از صحنههای تاثیرگذار فیلم، ناچیک ناوت، که از سال ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۲ ریاست دفتر موساد در تهران را برعهده داشت، توضیح میدهد که ایران برای تهدید عراق برنامهٔ هستهای را آغاز کرد. هنگامی که شادور - سازندهٔ فیلم که در ایران بزرگ شده است ـ از او میپرسد که چه کسی به ایرانیان برای توسعهٔ برنامهٔ هستهای کمک کرده است، ناووت به سرعت جواب میدهد: «خداوند» و سپس به طرز عجیبی نگاهش را از دوربین میدزدد، او آشکارا از این سوال ناراحت است. هنگامی که تایمز اسرائیل این سوال را از او پرسید که آیا میتواند از کشورها یا افرادی نام ببرد که برای توسعهٔ برنامهٔ هستهای ایران کمک کردهاند، ناوت محتاطانه پاسخ داد که او تنها در مواردی اظهار نظر میکند «که از آنها آگاهی کامل داشته باشد یا به نوعی در آن درگیر بوده باشد.»
(ایران در سال ۱۹۵۷ برنامهٔ صلحآمیز هستهای خود را آغاز کرد؛ با اعلام اینکه این برنامهها با همکاری آمریکا و به منظور «انجام تحقیقات صلحآمیز در زمینهٔ استفاده از انرژی هستهای» است. یک دهه پس از آن ایران مرکز تحقیقات هستهای در تهران را راهاندازی کرد که در آن راکتور تحقیقاتی توسط آمریکاییها تدارک دیده شده بود. ایران در سال ۱۹۶۸ پیماننامهٔ منع گسترش سلاحهای هستهای (NPT) را امضا کرد و در سال ۱۹۷۰ آن را به تصویب رساند. تمامی همکاریهای رسمی اروپا و ایالات متحدهٔ آمریکا در این زمینه با انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹ متوقف شدند.)
رابطهای عاشقانه، بدون عقد قرارداد
دوستی ایران - اسرائیل برای هر دو طرف سودمند بود. ایران کشوری غیرعربی، در دههٔ ۱۹۷۰ با پیشرفت اقتصادی عظیمی همراه بود و به این ترتیب اسرائیل متحدی در یک منطقهٔ دشمنخیز مییافت. اورشلیم نفت را از ایران وارد میکرد. تهران نیز از دانش کشاورزی، تجارت و از همه مهمتر دانش نظامی اسرائیل بهره میبرد. در گزارشی از میدل ایست رکورد سال ۱۹۶۱ ـ مجلهای که سالیانه توسط دانشگاه تلآویو منتشر میشود - آمده است: «رابطهٔ نزدیکی که میان ایران و اسرائیل پدید آمده، کشورهای عربی را هراسان کرده است. شکایت اصلی آنها از میزان صادرات نفت ایران به اسرائیل است.» به گزارش این مجله دبیرکل اتحادیهٔ عرب نگران «نفوذ صهیونیسم و تاثیر روزافزون آن بر ایران» است و اضافه میکند که این اتحادیه پیشنهاد کرده که «تمامی کشورهای عربی روابط دیپلماتیک خود با تهران را قطع کنند، چرا که فعالیتهای ایران به بایکوت اقتصادی اسرائیل صدمه میرساند.»
شاه، اسرائیل را به خاطر موفقیتهای نظامیاش میستود. ژنرال ایزاک سگف نمایندهٔ نظامی اسرائیل در ایران مابین سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹ در فیلم «قبل از انقلاب» میگوید: «همکاری با اسرائیل بسیار زیاد بود. تمامی ژنرالهای ایرانی از اسرائیل بازدید میکردند و ما هم از ایران بازدید میکردیم.»
پس از به قدرت رسیدن اسلامگرایان، حکومت ایران، اسرائیل را تقبیح کرد و به طور مداوم خواستار نابودی و محو حکومت یهود است. اسرائیل نیز به صورت خستگیناپذیری از جامعهٔ جهانی دعوت میکند تا ایران را تحت فشار قرار دهند تا برنامههای هستهایاش را متوقف سازد و در صورت عدم موفقیت در متوقف ساختن برنامهٔ اتمی، گزینهٔ نظامی را به عنوان راهحل متوقف کردن ایران از دستیابی به سلاحهای هستهای، ارائه میکند.
اما بنیامین نتانیاهو که مخالفت با برنامههای هستهای ایران را در صدر برنامههای دوران نخستوزیریاش قرار داده نیز رابطهٔ دوستانه میان دو کشور را به خوبی به یاد دارد. نتانیاهو در سخنرانیاش در مجمع عمومی سازمان ملل در اول اکتبر این چنین گفت: «امروز، ایران مجهز به سلاحهای هستهای که خواستار نابودی اسرائیل است، امید ما به آینده را تحت تاثیر قرار داده است. میخواهم بدانید که همیشه رابطه میان دو کشور بر این منوال نبوده است.» نتانیاهو تا جایی پیش رفت که به ۲۵۰۰ سال پیش اشاره کرد که پادشاه ایران، کوروش به تبعید یهودیان بابل خاتمه داد: «او در فرمان مشهورش حقوق یهودیان را به رسمیت شناخت و به آنها اجازه داد تا به سرزمین اسرائیل بازگردند و معبد یهود را در اورشلیم بنا سازند. بدین ترتیب دوستی میان یهودیان و پارسیان با این حکم پارسی آغاز شد و تا دوران مدرن نیز ادامه یافت.»
در سال ۱۹۴۲ پیش از آنکه حکومت اسرائیل بنا شود، آژانس یهود «دفتر فلسطین» در ایران را بنیان نهاد اما طی یک چرخش تاریخی، همان دفتری که تا سال ۱۹۷۹ حافظ منافع دیپلماتیک اسرائیل در ایران بود به سازمان آزادیبخش فلسطین و یاسر عرفات سپرده شد و اسرائیلیها توسط نیروهای انقلاب اسلامی به خارج از کشور رانده شدند.
حکومت سلطنتی ایران، در منطقهٔ خاورمیانه پس از ترکیه دومین کشوری بود که در مارس ۱۹۵۰ حق حاکمیت اسرائیل را به صورت دو فاکتو به رسمیت شناخت. سه ماه بعد، رضا صفینیا، نمایندهٔ تامالاختیار تهران در اسرائیل، یک میهمانی رسمی در اورشلیم برگزار کرد که بنا بر گزارش جیتیای «پس از آنکه اورشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل معرفی شد، نخستین میهمانی در نوع خود بود که توسط یک دیپلمات خارجی در این شهر برپا میشد.» نخستوزیر دیوید بن گوریون و تعدادی از وزرا و دو خاخام ارشد در این مهمانی حضور یافتند.
آریه لوین، دومین مقام رسمی دیپلماتیک اسرائیل در ایران طی سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۷ به تایمز اسرائیل اینگونه میگوید: «پس از عملیات سوئز یعنی از سال ۱۹۵۶ به بعد، ما به قصد به دست آوردن نفت در ایران آغاز به کار کردیم و موفق هم شدیم. نفتی که غرب و جهان عرب ما را از آن محروم ساخته بودند.»
او میافزاید اسرائیل میزان زیادی به کشاورزی، طراحیهای شهری و دیگر زمینهها به ایران کمک کرده است: «اسرائیلیها فداکار، سختکوش و حامی مردم به شمار میآمدند. برای نمونه میتوان به زلزلهٔ فجیع قزوین در سال ۱۹۶۲ اشاره کرد که ما پس از این فاجعه به بازسازی دهکده، کشاورزی و سازمانهای اجتماعی کمک کردیم.» لوین که سمت رسمیاش نماینده تامالاختیار بود، میگوید: «متخصصین باتجربه و بااستعداد ما در زمینهٔ کشاورزی به ایرانیان که خود نیز در کشاورزی خبره بودند، روشهای مدرن تولید و کشت را آموزش میدادند.» علاوه بر روابط تجاری در حال شکوفایی، سیستم اداری اسرائیل و حکومت ایران و شخص شاه نیز بسیار به یکدیگر شباهت داشت.
در فیلم «قبل از انقلاب» یک تاجر اسرائیلی با نام یهودا آرتزیل خاطراتش از شام دربار را بازگو میکند. همان طور که موسیقی کلاسیک در پسزمینه نواخته میشود شاه به او میگوید که در سالن رقص قوانین اسلامی وجود ندارند. حاکم ایران به او اصرار میورزد: «هر چقدر میخواهید بنوشید. آزادید که هر آنچه را میخواهید انجام دهید.» او میگوید: «هرگز این مقدار ثروت را ندیده بودم حتی در اروپا، جایی که مردم میدانند چگونه ثروت بیاندوزند بیآنکه خودنمایی کنند.»
حتی در آن دوران نیز رابطهٔ ایران و اسرائیل پیچیدگیهای خود را داشت. هیچ پرچمی از اسرائیل خارج دفتر دیپلماتیک اسرائیل به اهتزاز درنیامده بود چرا که هرگز به عنوان یک سفارت به رسمیت شناخته نشد.
دیوید مناشری که مدت دو سال در ایران به تحقیقات میدانی مشغول بود در آستانهٔ وقوع انقلاب از یک مقام رسمی وزارت امور خارجه میپرسد که با وجود اینکه رابطه میان دو کشور قلبی و صمیمی است، چرا تهران، اسرائیل را به رسمیت نمیشناسد: او در پاسخ به من گفت «همانند یک رابطهٔ عاشقانه بدون قرارداد ازدواج میماند. او گفت بهتر است یک رابطهٔ عاشقانه بدون قرارداد وجود داشته باشد، تا اینکه قراردادی بیمعنی شکل بگیرد.»
مناشری که امروز استاد تاریخ ایران مدرن در دانشگاه تلآویو است، میگوید که پروازهای روزانهٔ الال از تهران نیز به طور رسمی ثبت نمیشدند. به گفتهٔ مناشری، محمود ریاض، دبیرکل اتحادیه عرب در دیداری که از تهران داشت با دیدن هواپیماهای اسرائیلی در فرودگاه تعجب میکند. ریاض از وزیر امور خارجهٔ ایران میپرسد که چطور چنین چیزی ممکن است. وزیر پاسخ میدهد: «تا جایی که من اطلاع دارم هیچ پروازی از تلآویو به ایران وجود ندارد ولی اجازه بدهید موضوع را با اعلیحضرت شاه نیز مطرح کنم.» ریاض پیش از آنکه ایران را ترک کند از وزیر امور خارجه میپرسد که آیا موضوع را با شاه مطرح کردید. وزیر امور خارجه پاسخ میدهد: «بله موضوع را با شاه مطرح کردم، هواپیماهای الال در ایران فرود نمیآیند.» ریاض پافشاری میکند: «ولی من با چشمان خودم دیدم.» وزیر امور خارجه پاسخ میدهد: «از من انتظار دارید آنچه را که چشمان شما دیدهاند را باور کنم یا سخن شاه را؟»
اما تا زمانی که زندگی بر وفق مراد پیش میرود چه کسی به شناخت رسمی نیاز دارد؟ در نواحی شمالی تهران، اسرائیلیها در یک حباب ثروت و آسایش زندگی را سپری میکردند و این حباب به آنها اجازه نمیداد تا از بدبختیای که اطرافشان را فرا گرفته بود و خطر انقلاب اسلامی که از دور پدیدار شده بود، آگاهی بیابند؛ انقلابی که بیش از تعصبات مذهبی در ناعدالتیهای اجتماعی ریشه داشت.
ربهکا مرومی، معلم رقصی است که در فیلم با یادآوری اینکه خدمتکارشان لباسهایشان را با دست میشست احساساتی میشود: «من واقعا نمیفهمیدم که بیعدالتی وحشتناکی در جریان است، تعداد بسیار کمی ثروتمند و تعداد بسیار زیادی نیازمند بودند.» همسرش ایلون مرومی ـ آرشیتکت ـ نیز در فیلم شرکت دارد و اضافه میکند که: «ما واقعا از شرایط آگاهی نداشتیم. فکر میکردیم که داریم به آنها کمک میکنیم. ما با خود فکر میکردیم که به ایرانیها کمک میکنیم. برایشان آپارتمان میسازیم، به افزایش نیروهای نظامیشان کمک میکنیم و از کشورشان حمایت میکنیم. واضح بود که فاصلهٔ طبقاتی زیادی وجود دارد ولی این از دستان ما خارج بود.»
نیلی یانیر در این فیلم مستند میگوید: «ما در سیارهٔ دیگری زندگی میکردیم، ما واقعا از چیزی آگاهی نداشتیم. در سیاستهای داخلی آنها دخالت نمیکردیم. در ضمن فکر میکنم که برایمان جذابیتی نیز نداشت. ما خیلی جوان بودیم.»
شاید مسالهای که بیش از زندگی اعیانی و بیتوجهی به رنجهای مردم محلی مشکلآفرین شد این بود که اسرائیلیهای ساکن ایران از سرکوبهای ساواک، پلیس امنیتی بدنام حکومت خودکامهٔ ایران، آگاهی داشتند. منتقدین شاه معمولا به طور اسرارآمیزی ناپدید میشدند. در دانشکدههای ایران دستگاه زیراکس وجود نداشت چرا که ساواک از انتشار اعلامیههای ضد حکومتی در هراس بود. فیلم نشان میدهد که موساد روابط خوبی با ساواک داشت و همگان از آن اطلاع داشتند. حتی در میان اسرائیلیها شایع شده بود که موساد در راهاندازی ساواک دست داشته و چگونگی انجام شکنجه را به آنها آموزش داده است؛ تهمتی که دیگر متخصصین آن را انکار میکنند.
نتان فرنکیل، سرپرست یک گروه پیمانکاری در تهران، در «قبل از انقلاب» میگوید: «البته که ایرانیها رنج میبردند، نمیگویم که غیر از این بود. ولی اگر از من بپرسید که آیا این قضیه ما را آزار میداد یا موضوع صحبتهای روزمرهمان بود، باید بگویم که خیر. آنها شکایتی نمیکردند و ما هم دخالت نمیکردیم. ما کور نبودیم؛ از واقعیت جایی که در آن زندگی میکردیم آگاهی داشتیم؛ ولی به ما هیچ ربطی نداشت و به هیچ عنوان مسالهٔ ما نبود.»
مناشری میگوید: «همان قدری که آنها (اسرائیلیها) از ایران سود بردند، ایران نیز از آمدن آنها سود برد. ایران به دانش ویژه متخصصین نیاز داشت.» اسرائیل آماده بود تا اعزام کمکهای بشردوستانهٔ خویش را پس از زلزلهٔ فجیع سال ۱۹۶۲ گسترش بخشد. «ایرانیهای مایلند تا همهٔ تقصیرها را بر گردن خارجیها بیاندازند، ولی ایرانیها خودشان آنها را دعوت کردند.»
مئیر جاودانفر، اسرائیلی متولد ایران و تحلیلگر مسایل خاورمیانه، عقیده دارد که اسرائیلیهای ساکن ایران نمیبایست به عنوان همدستی با رژیم در سرکوب مخالفین، مورد اتهام قرار بگیرند. او میگوید که ساواک به آموزش اسرائیلیها نیاز نداشت تا یاد بگیرد چگونه مردم را کتک بزند. او میگوید: «به احتمال زیاد آنها (موساد) به ساواک کمک کرده است اما در زمینههای دیگری غیر از شکنجهٔ مردم.»
جاودانفر ایران را در سال ۱۹۸۷ ترک کرد، او سیاست معاصر ایران را در مرکز بینرشتهای هرتزلیا تدریس میکند. وی ادامه میدهد: «افراد مختلفی در کشورهای غیردموکراتیک زندگی میکنند ولی در امور مداخله نمیکنند مبادا به دخالت در امور داخلی حکومتها متهم شوند.» او توضیح میدهد که در هر صورت نمیتوانستند کار زیادی در زمینهٔ گرفتاری مردم ایران انجام دهند: «شاه مسلما از اسرائیلیها درس نمیآموخت. کارتر (رئیسجمهور آمریکا) برای متقاعد ساختن شاه در زمینهٔ رعایت حقوق بشر با مشکلات کافی مواجه بود. به نظر من اسرائیل هیچگونه شانسی در این زمینه نداشت.»
به عقیدهٔ لوین، شخص دوم سفارت اسرائیل در ایران، روابط نزدیک میان ساواک و اسرائیل از دلایلی بود که ایرانیها از اسرائیلیها رویگردان بودند. او میگوید: «فعالیتهای اسرائیل را با ساواک یکی شمردن، قابل توجیه نیست. ما با سرویسهای اطلاعاتی برای ردیابی مخالفین همکاری نکردیم ولی در مسائلی که مربوط به جهان عرب میشد دست در دست نهادیم.»
نمیخواستیم کشور را ترک کنیم
مستند «قبل از انقلاب» نشان میدهد که اسرائیلیها تا چه میزان در مورد انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ بیتوجهی کردند. پس از آنکه نخستین تظاهرات ضد شاه به خشونت انجامید، تانکها به خیابانها آمدند و حکومت نظامی شبانه اعمال شد، تعداد زیادی از اسرائیلیها نگران بودند ولی در جای خود باقی ماندند تا شلوغیها آرام گیرد و زندگی به حالت عادی خود بازگردد. با تشدید تظاهرات برخی از افسران و اعضای نیروهای امنیتی اسرائیل به فکر ترک کشور افتادند ولی آنهایی که قدرت را در دست داشتند هنوز دو دل بودند.
ایلعازر گایزی زفریر، رئیس وقت پایگاه موساد در تهران نیز در این فیلم سخن گفته است: «ما یک نقشهٔ اضطراری داشتیم که بر طبق آن نمیبایست به سرعت کشور را ترک کنیم، چه از لحاظ استراتژیک و چه از لحاظ اقتصادی چیزهای زیادی در ایران داشتیم که در این صورت همه را از دست میدادیم. اگر کشور را به سرعت ترک میکردیم و نظم دوباره حاکم میشد دیگر هیچ راهی نداشتیم که به تهران بازگردیم.»
اما هفتهها گذشتند و ناآرامیها به یک انقلاب کامل بدل شدند، اسرائیلیها بالاخره تصمیم گرفتند که زمان آن رسیده تا کارکنان سفارت را به خانه بازگردانند. یکی از اعضای سابق سفارت به خاطر میآورد: «هنگامی که ایران را ترک میکردم فکر نمیکردم که به این کشور باز نخواهم گشت. فکر میکردم که برای مدت کوتاهی خارج میشویم تا نظم دوباره برقرار شود، پس از آن دوباره باز خواهیم گشت.»
آیتالله روحالله خمینی در ۱ فوریه ۱۹۷۹ از تبعید به ایران بازگشت؛ انقلاب اسلامی در اوج خود بود و دیپلماتها و ماموران امنیتی اسرائیلی نگران جان خود بودند. آنها محل اقامت خود را چندین بار تغییر دادند تا توسط نیروهای انقلابی شناخته نشوند، در حالی که دفتر مرکزی نیروهای انقلابی در مجاورت سفارت اسرائیل قرار داشت.
در فیلم، دیوید ناخشول که مسوول امنیتی سفارت اسرائیل بود، صحنهها را به یاد میآورد: «بیرون مردم دیوانهوار فریاد میکشیدند. دیوارنوشتهای را دیدیم که نوشته بود: به یهودیها آزار نرسانید؛ اما اگر یک اسرائیلی دیدید، بکشیدش.»
تقریبا همهٔ اسرائیلیها پیش از آنکه انقلاب به انجام برسد ایران را ترک کرده بودند. سفارت و دفتر هواپیمایی الال در اواسط فوریه مورد هجوم قرار گرفتند و در ۱۸ فوریه آخرین اسرائیلیها با کمک آمریکاییها به طور قاچاقی از ایران خارج شدند.
آیا نفرت از اسرائیل پیش از آنکه به دکترین جمهوری اسلامی بدل شود نیز وجود داشت؟ متخصصین در این زمینه عقاید متفاوتی دارند.
زائو ماگن، استاد تاریخ اسلامی و متخصص در زمینهٔ انقلاب ایران و بنیادگرایی اسلامی به تایمز اسرائیل میگوید: «قسمت اعظم ایرانیان را شیعیان تشکیل میدهند، اگرچه آنها به طور مشخص در فعالیتهای ضد اسرائیلی شرکت نمیکنند ولی با مسلمانان عرب فلسطینی همذاتپنداری میکنند و هیچ وقت دوست اسرائیل محسوب نمیشدند.» لوین نیز با او همعقیده است: «همیشه فکر میکردم که ایرانیها چندان هم عاشق اسرائیلیها نیستند.»
اما مناشری از سوی دیگر ادعا میکند که هرگز دشمنی یا عداوتی از سوی ایرانیها احساس نکرده است. او میگوید اتفاقا برعکس، پیش از سال ۱۹۷۹، اسرائیلی بودن امنیت شما را از جهات مختلف افزایش میداد، مردم میدانستند که شاه و اسرائیل دوستان نزدیک هستند: «ما به همه جای کشور سفر میکردیم و من همیشه هویت اسرائیلیام را آشکارا بیان میکردم و حتی یک بار هم اتفاق نیفتاد که در یک حادثه یا یک برخورد احساس ناامنی و خطر کنم.»
اما صد هزار یهودی که ساکن ایران بودند از انقلابی که رنگ و بویی اسلامی گرفته بود، احساس ناآرامی کردند و بیشتر از شصت هزار نفر از آنها کشور را ترک کردند. تخمین زده میشود که امروزه مابین ۱۰ تا ۲۰ هزار یهودی در ایران باقی مانده باشند.
مناشری میگوید: «این انقلاب بر ضد شاه صورت گرفت و یهودیها از دوستداران شاه به حساب میآمدند. در نتیجه هر کسی که دوست شاه بود دشمن انقلاب محسوب میشد. این انقلاب علیه تفاوتهای طبقاتی نیز شکل گرفته بود، میان ثروتمندان و فقرا و یهودیهای ایرانی نیز در سمت اشتباهی قرار گرفته بودند. آنها در سمت ثروتمندان قرار داشتند.»
مناشری توضیح میدهد که رهبران جوان جامعهٔ یهودی نزد رهبر رفتند و برای او توضیح دادند که آنها یهودی هستند ولی صهیونیست نیستند: «در نتیجه شعارها و برخورد رسمی به این شکل تغییر یافت: یهودیها شهروندان ایرانی هستند و بخشی از جنبش ما را تشکیل میدهند؛ آنها مورد حمایت هستند. اسرائیلیها و صهیونیستها به طور کلی بد هستند.»
و ماجرا همینگونه باقی ماند: اسرائیلیها و صهیونیستها به «طور کلی بد» هستند؛ و زندگی تا چه حد از دوران آرام درون حباب شاه متفاوت است. ای کاش انسان ها می فهمیدند چقدر عمرشون کوتاه و گذراست.
ای کاش می دونستن که در این زمان کم چقدر می تونستن کارهای زیبا انجام بدن. ای کاش آدما می دونستن چقدر به هم نیازمندن. ای کاش زمانی که کسی رو دوست داشتیم براش دردسر ایجاد نمی کردیم. ای کاش آدما رو به نام خودشون صدا می کردیم. ای کاش دروغ نمی گفتیم. ای کاش برای تمیزی خودمون و محیطمون ارزش قائل می شدیم. ای کاش مکان زندگی و تحصیلمونو زیبا می کردیم. ای کاش قدر دوستامونو می دونستیم. ای کاش تحت هیچ شرایطی حاضر به مسخره کردن و رنجوندن دوستامون نمی شدیم. ای کاش بیش تر از این قدر زحمات پدر و مادرامونو می دونستیم. ای کاش یاد می گرفتیم و اعتقاد داشتیم که باید انسان باشیم همون انسانی که پیامبرمون برای ساختنش اومد. ای کاش زود در مورد دیگران قضاوت نمی کردیم. ای کاش سایرین رو به خاطر این که آفریده ی خدا هستن دوست داشتیم. ای کاش الفاظ زشت به وجود نمی اومد. ای کاش می دونستیم که خیلی از افرادی که اطراف ما هستن ما رو دوست دارن و همیشه نگران آیندمون هستن. ای کاش عدم رعایت حق دیگران ملاکی برای زرنگی افراد تعریف نمی شد. ای کاش یاد می گرفتیم هر کسی در این دنیا حقی داره که باید محترم شمرده بشه. ای کاش می تونستیم با شهامت و قدرت بگیم نه ای کاش می تونستیم در کلاسامون فعالیت های عملی بیش تری انجام بدیم. ای کاش کم کاری خودمونو گردن دیگران نندازیم. ای کاش و ای کاش و ای کاش ... با آغاز سده بیستم میلادی، اماکنی باستانی در گیلان، مانند تپه مارلیک (در نزدیکی دره گوهر دشت) مورد توجه ویژه باستان شناسان قرار گرفت. در حفاریهای تپه مارلیک (که قدمتی ۳۰۰۰ ساله دارد) ظروف سفالین، مجسمههای کوچک از طلا، نقره و برنز و اسلحههای برنزی کشف شد. همچنین کاوشهای گروه عزت نگهبان در سالهای ۱۹۶۱-۱۹۶۲ به کشف آرامگاه پادشاهی از همان دوران انجامید. گورستان پادشاهان در بالای دره گوهر دشت و گورستان مردمان عادی در پایین آن قرار گرفتهاست. کلکسیون قابل توجهی از جواهرات نیز از این آرامگاهها به دست آمد. طرز ساخت این اشیا و وفور طلا و نقره در این آثار باستانی خبر از خبرگی سازندگان و ثروتمندی مردمان این سرزمین میدهد. بقیه در ادامه مطلب.... ادامه مطلب تاریخ گیلان و دیلمستان، کتابی تاریخی به فارسی از قرن نهم، اثر سید ظهیرالدینِ مرعشیاست. این اثر ظاهراً قدیمترین تاریخ محلی به جا مانده در باره حکومت خاندان کیاییان در گیلانو دیلمستان است. به نوشته مؤلف، کارکیا سلطان محمد دوم (حک: ۸۵۱ـ۸۸۳) عدهای را مأمور گردآوری و نوشتن رویدادهای حکام گیل و دیلم پیش از حکومت سادات و روی کار آمدن سید امیر کیای مَلاطی، بنیانگذار حکومت کیاییان در گیلان (۷۶۳ـ۷۷۶)، تا ۸۸۱ کرد. او از سید ظهیرالدین مرعشی خواست تا آن دست نوشتهها را تنظیم و تدوین کند. مرعشی تاریخ شروع کار خود را ۸۸۰ هجری ذکر کرده و مطالبی به این نوشتهها اضافه کردهاست. تاریخ گیلان و دیلمستان شامل مقدمه و شش باب است که هر باب چند فصل دارد. مؤلف در آغاز کتاب پس از سپاس خدا، به ضرورت علم تاریخ اشاره کرده و آن را پیش درآمد سایر علوم دانستهاست. سپس در مقدمه اصطلاحات رایج بین مردم گیلان و دیلمستان را شرح دادهاست. این بخش از کتاب در تنها نسخه خطی موجود، وجود ندارد. مطالب شش باب کتاب به ترتیب عبارت اند از: رویدادهای این سرزمین قبل از حکومت کیاییان و نیز رسوم مردم گیلان (از این باب اثری بر جا نمانده)؛ آغاز خروج سید امیر کیای ملاطی و رخدادهای دوره حکومت او؛ شرح کشمکشهای امیران بیِه پس (ناحیه غربی گیلان) و بیِه پیش (ناحیة شرقی گیلان) و وقایع حدود ۷۸۱ تا ۷۹۷؛ دورة حکومت سید رضی کیا (۷۲۹ـ۷۹۹) و کارکیا (۸۲۹ ـ۸۳۷)؛ رویدادهای حکومت کارکیا ناصر کیا (۸۳۷ ـ۸۵۱) و برادرش کارکیا امیر سید احمد و پسرش، کارکیا سلطان محمد دوم، و منازعات میان مدعیان حکومتِ کیاییان مانند سید داوود کیا ؛ و شرح وقایع دوره حکومت سلطان محمد دوم. مرعشی پس از باب ششم، وقایع ۸۸۱ ـ۸۹۴ یعنی آخرین سالهای حکومت سلطان محمد دوم و پسرش، کارکیا میرزا علی، را نوشت و آن را باب هفتم نامید که شامل چند فصل است، هرچند در مقدمه اش از این باب نامی نبردهاست. مرعشی در تألیف کتاب هنگام استفاده از دست نوشتههایی که قبلاً جمع شده بود، اگر در مطلبی شبههای مییافت به تحقیق میپرداخت و چنانچه در جستجوی شفاهی به نتیجه نمیرسید، از دست نوشتههای سید محمدبن سید مهدی حسینی بهره میبرد. مرعشی که از امیران دربار کیاییان، و شاهد بسیاری از رویدادهای آن دوره بوده، گاهی با نگاهی انتقادی نظر خود را بیان کردهاست. به رغم افتادگیهای تنها نسخه خطی موجود - که از روی نسخهای به خط سید ظهیرالدین مرعشی تحریر شده و در کتابخانه بودلیان آکسفورد موجود است - تاریخ گیلان و دیلمستان به لحاظ بیان آداب و رسوم و زندگی اجتماعی مردم گیلان و رسم الخط و نکات دستوری گیلکیاهمیت دارد. نثر این کتاب روان و ساده و آمیخته با آیات قرآنی و اشعار عربی است. این کتاب نخستین بار در ۱۳۳۰ شمسی به کوشش رابینو همراه با «مکاتیب خان احمدگیلانی» در رشتمنتشر شد. منوچهر ستوده نیز این کتاب را تصحیح انتقادی و در ۱۳۴۷ شمسی در تهرانمنتشر کردهاست. شاهرود، یکی از شهرهای استان سمنان در ایران و مرکز شهرستان شاهرود است. نام های قدیمی دیگری برای شاهرود که میتوان نام برد عبارت است از "حنچره"، "شخره" و "شاخره" اشاره نمود. شاهرود، در حد فاصل دو نوع آب و هوای خشک و کویری، در جنوب و مرطوب و پرباران در شمال جای گرفته که آب و هوایی معتدل برای این شهر فراهم کرده و آن را در ردیف شهرهای خوشآب و هوای ایران قرار دادهاست. شاهرود در حد فاصل شهرهای دامغان در باختر، سبزوار و بردسکن در خاور و گرگان در شمال بوده و تقریبا در میانه راه تهران-مشهدمیباشد به طوریکه فاصله آن از تهران ۴۰۰ کیلومتر و از مشهد ۵۰۰ کیلومتر میباشد. بر اساس نتایج سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت شهر شاهرود ۱۲۶٬۹۱۶ نفر بوده است.شاهرود پرجمعیتترین شهر استان محسوب میشود و وجود ادارات کل راه و ترابری، راه آهنشمال شرق، دخانیات، شرکت نفت و سازمان تبلیغات اسلامی بعلاوه پارک علم و فناوری، دانشکده علوم قرآنی، لشکر ۵۸ تکاور ذوالفقار و تنها گروه پداوند هوایی سپاه پاسداران به اهمیت این شهر افزوده است.پس از انقلاب برای مدتی نام این شهر به امامشهر تغییر یافته بود. مردم شاهرود به زبان فارسی با لهجه شاهرودی تکلم میکنند.
فلسفهٔ علم یا فلسفهٔ علوم شاخهایاست از فلسفه که به مطالعهٔ تاریخ، ماهیّت، اصول و مبانی، شیوهها، ابزارها، و طبیعتِ نتایجِ به دست آمده در علومِ گوناگون همّت میگمارد. فلسفهٔ علم، از لحاظِ علمِ موردِ بررسی، خود، به زیرشاخههایِ متعدّدی تقسیم میگردد که از جملهٔ آنها میتوانفلسفهٔ فیزیک، ، فلسفهٔ ریاضیّات، فلسفهٔ زیستشناسی، ، و را ذکر نمود. ریاضیات (در قدیم، همچنین: اِنگارِش) را بیشتر دانش بررسی کمیتها و ساختارها و فضا و دگرگونی(تغییر) تعریف میکنند. دیدگاه دیگری ریاضی را دانشی میداند که در آن با استدلال منطقی از اصول وتعریفها به نتایج دقیق و جدیدی میرسیم (دیدگاههای دیگری نیز در فلسفه ریاضیات بیان شدهاست). با اینکه ریاضیات از علوم طبیعی به شمار نمیرود، ولی ساختارهای ویژهای که ریاضیدانان میپژوهند بیشتر از دانشهای طبیعی بهویژه فیزیک سرچشمه میگیرند و در فضایی جدا از طبیعت و محضگونه گسترش پیدا میکنند، بهطوری که علوم طبیعی برای حل مسائل خود به ریاضی باز میگردند تا جوابشان را با آن مقایسه و بررسی کنند. علوم طبیعی، مهندسی، اقتصاد و پزشکی بسیار به ریاضیات تکیه دارد ولی ریاضیدانان گاه به دلایل صرفاً ریاضی (و نه کاربردی) به تعریف و بررسی برخی ساختارها میپردازند. ناپلئون یکم یا ناپلئون بناپارت (به فرانسوی: Napoléon Bonaparte) (زاده ۱۵ اوت ۱۷۶۹ میلادی - درگذشته ۵ مه ۱۸۲۱ میلادی)، به عنوان نخستین امپراتور فرانسه در فاصله سالهای ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۵ میلادی بر این کشور حکومت کرد و نقش بسزایی در تاریخ اروپا ایفا نمود. ناپلئون در جزیره کرس متولد شد و به عنوان افسر توپخانه تعلیم دید. در وقایع بعد از انقلاب کبیر فرانسه به تدریج رشد کرد و در جنگهای مختلف فرماندهی نیروهای فرانسوی را برعهده داشت. در سال ۱۷۹۹، ناپلئون طی یک کودتا خود را به عنوان کنسول اول منصوب کرد و عملاً قدرتمندترین فرد فرانسه شد تا آن که پنج سال بعد به مقام امپراتوری فرانسه رسید. وی در اولین دههٔ قرن ۱۹ ارتش فرانسه را علیه اکثر قدرتهای اروپایی هدایت کرد و پس از رشتهای از پیروزیها موقعیت فرانسه را به عنوان یکی از قدرتهای غالب قاره اروپا تثبیت کرد. در این دوره حوزه نفوذ فرانسه از طریق اتحادهای متعدد با سایر کشورها و انتصاب دوستان و اعضای خانواده ناپلئون به رهبری دیگر کشورهای تصرف شده توسط فرانسه، گسترش یافت. تاکتیکهای او باعث پیروزیهای بسیاری برای ارتش فرانسه در برابر ارتشهایی شد که حتی در بعضی موارد از لحاظ تعداد بر ارتش فرانسه برتری داشتند. به همین دلیل وی به عنوان یکی از فرماندهان نظامی تاریخ شناخته شدهاست. محمدتقی بهار، ملقب به ملکالشعرا، شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامهنگار و سیاستمدار معاصر ایرانیبود. بقیه در ادامه مطلب........... ادامه مطلب فصل بهار (بهار: آوردن بهترینها) اولین فصل از فصلهای مناطق معتدل است. در نیمکرهٔ شمالی زمین، این فصل منطبق با سه ماه فروردین، اردیبهشت و خرداد(براساس تقویم خورشیدی جلالی) است. بسیاری از مردم فصل بهار را آغاز زندگی دوبارهٔ طبیعت میدانند. در فصل بهار حیواناتی که دارای خواب زمستانی هستند، و همچنین، درختان از خواب زمستانی بیدار شده و زندگی را دوباره آغاز میکنند. حیوانات نیز در این فصل شروع به تولید مثل میکنند. بهار واژهای فارسی است، که در فارسی میانه و فارسی نوین به همین شکل بودهاست. در فرهنگ عمومی برخی از کشورها، مثل ایران و افغانستان، به این فصل بسیار اهمیت میدهند، به طوری که، حتی، سال نو آنها در این فصل و با رسیدن خورشیدبه نقطهٔ اعتدال بهاری (اول فروردین، معمولا مطابق با ۲۱ مارس) شروع میشود. آنها شروع این سال را با مراسمی به نام نوروز جشن میگیرند که سیزده روز طول میکشد. این اهمیت در ادبیات نیز نمود زیادی دارد و بهار یکی از مهمترین سوژههای هنری و ادبی میباشد. مطلع شعر[غزل]ی بهاریه از جلال الدین محمد بلخی رومی مشهور به مولوی:
تاریخ الرسل و الملوک یا تاریخ الامم والملوک معروف به تاریخ طبری کتابی است به زبان عربی که توسطمحمد بن جریر طبری تاریخنگار و محقق مسلمان ایرانی در اواخر سده سوم پس از هجرت به رشته تحریر درآمدهاست. طبری نوسندۀ مشهورترین، مهمترین و ارزشمندترین مجموعه های مفصل تاریخ عمومی اسلام و جهان به شمار می آید. طبری این کتاب را پس از پایان تفسیر قرآنش تألیف نمود. این کتاب، تاریخ را از زمان خلقت شروع کرده و سپس به نقل داستان پیامبران و پادشاهان قدیمی میپردازد. در بخش بعدی کتاب طبری به نقل تاریخ پادشاهان ساسانی میپردازد، و از آنجا به نقل زندگی پیامبر اسلام،حضرت محمد (صلی اللہ علیہ وسلم) میپردازد. در این کتاب وقایع پس از شروع تاریخ اسلامی (مقارن با هجرت به مدینه) به ترتیب سال تنظیم شده و تا سال ۲۹۳ هجری شمسی را در بر میگیرد. تاریخ طبری دارای ۱۶ جلد و مرجع عمده تاریخ ایران تا اول سده چهارم هجری است، همچنین این کتاب مأخذ عمده بسیاری از کسانی واقع شدهاست که بعد از طبری به تألیف تاریخ اسلام اهتمام ورزیدهاند. اقشار ، اقوام ، گروه های متعدد زبانی و فرهنگی ، اقلیت های مذهبی و غیر مذهبی ، گروه های متنوع جماعتی و … ترکیب متنوعی از مردمان یک سرزمین راشکل می دهند . این اقوام باوجود تفاوت های متعدد با حضور در کنار یکدیگر به وحدت و یگانگی مردمان یک سرزمین را شکل می دهند درعین حال به دلیل زبان,گویش,فرهنگ و نگرش های مختلف به غنای فرهنگی آن سرزمین کمک می کنند. بلوچ یکی از این اقوام است که علاوه بر ایران در کشورهای پاکستان و افغانستان هم مستفر هستند. بلوچ های ایرانی در استان سیستان و بلوچستان و به طور مشخص تر در بخش بلوچستان ایران زندگی می کنند و می توان گفت با وجود فرهنگ بسیار غنی نسبت به سایر اقوام ایرانی کمتر شناخته شده اند. همسایگی با کشورهای محرومی چون افغانستان و پاکستان ، رفت و آمد سهل الوصول افغانی ها و در نتیجه قاچاق مواد مخدر و نیز اعتیاد از مشکلات جدی این منطقه محسوب می شود . بلوچها بیشتر به ارتباط درونی تمایل دارند خویشاوندی آنهاصرفا بر اساس «ازدواج درون قومی» انجام میشود. با این وجود بلوچستان ایران مهد حضور بلوچ ها است که به همراه دیگر اقوام کشورمان هویت ایرانی را بازنمایی و معرفی می کند. تاریخچه قوم بلوچ:
منابع و شواهد نشان میدهد که بلوچها پیش از ظهور اسلام در بلوچستان حضور نداشتهاند. آنها تبار آریائی داشته به احتمال خیلی قوی ساکن شمال ایران – کوههای البرز و دریای خزر – بودهاند. آنها سالها در ارتش ایران باستان نقش داشته و سرانجام احتمالاً در زمان خسرو انوشیروان، از شمال به کوههای کرمان کوچانده شدند. علاوه بر اینها زبان، شعر، موسیقی و اعتقادات و باورهای آنان نشانگر ویژگیهای مشترک فرهنگی این قوم با دیگر اقوام است. "لرد کرزن" در کتاب خود آورده است: «در مورد ریشه قومی بلوچها اجماع نظر وجود ندارد. دو نظریه محور بحثهای موجود است. نظریه ریشه ایرانی (آریائی)، نظریه ریشه عربی. در گذشته انتساب بلوچها به عربها و انتصاب به حمزه عموی پیامبر اسلام (ص) مایه غرور آنها بود… اما نخبگان حاضر بلوچ این انتساب را معتبر نمیدانند و معتقدند که فاقد مستندات تاریخی است». جغرافیای بلوچستان:
بلوچستان ایران در استان سیستان و بلوچستان واقع شده است. از لحاظ طبیعی استان شامل دو قسمت جداگانه به نامهای سیستان و بلوچستان است. «سیستان در شمال استان و نیز در شرق ایران و بلوچستان در جنوب این منطقه واقع شده است». بلوچستان از شمال به سیستان و افغانستان، از جنوب به دریای عمان، از شرق به پاکستان و از غرب به کرمان در خراسان منتهی میگردد.
بخش شمالی زندگی قبلیه ای و وابسته به گله داری دارد و در بخش جنوبی بیشتر زندگی بر پایه کشاورزی جریان دارد و زندگی قبلیه ای به قدرت بلوچستان شمال نیست. مهم ترین شهرهای بلوچستان عبارتند از : زاهدان ، چابهار ، سراوان ، خاش ، نیک شهر و ایران شهر .
مذهب: در سرزمین بلوچستان و در طوایف بلوچ تسنن به ویژه شاخه حنفی مذهب غالب است. البته «در بین بخشهایی از آن شیعه هم وجود دارد از جمله «ایل بامری» و «ایل عبداللهی» شیعه مذهبند».
گردش گری و توریسم: منطقه حفاظت شده " گاندو" با وسعتی در حدود 3830 هکتار در جنوب شرقی چابهار واقع شده و به لحاظ دارا بون اکوسیستم خاص و شرایط زیستی مناسب برای تمساح ، تنها زیستگاه عمده این جانور در کشور ایران به حساب می آید . هم چنین شرایط خاص اکوسیستم رودخانه ای این منطقه امکانات زندگی نوعی ماهی عجیب به نام " گل خور" را فراهم آورده که قادر به زیست در آب های کم عمق و بستر گلی رودخانه است . منطقه حقاظت شده "خرس سیاه" که در ارتفاعات شمالی شهر های قصر قند و نیک شهر قرار دارد با وسعتی حدود 2400 کیلومتر مربع و با ارزش زیست محیطی بسیار بالا گونه ای منحصر به فرد از خرس سیاه را در خود جای داده است . این دو منطقه محل زندگی انواعی از حیوانات است و به دلیل جلوه های دیدنی خاصشان می توانند جاذب سیاحان و گردش گران داخلی و خارجی باشند .گل فشان ها از دیگر عوارض طبیعی دیدنی و تماشایی ناحیه هستند .
لباس و غذا: «شکل پوشش گروههای انسانی ارتباط مستقیمی با شرایط اقلیمی، فرهنگی و قومی هر منطقه دارد همچنین معرف ذوق و هنر، آداب و سنتهای جوامع بشری است. یکی از موضوعاتی که بیشاز همه توجه انسان را در بدو ورود به سیستان و بلوچستان جذب میکند تنوع رنگ در پوشاک است». در بلوچستان عمدتا بنا به اقلیم خاص منطقه ای غذای مخصوص به آن اقلیم طبخ می شود . برای مثال ماهی مهمترین غذای مردمان چابهار و کنارک است و انواعی از خوارک ماهی توسط آنها طبخ میشود و یا در آن بخشهائی از استان که درخت نخل وجود دارد غذاهای خرمائی بیشتر مورد مصرف است و در مناطقی با ظرفیت کشاورزی و دامپروری خوراکی هایی از گندم و گوشت حیوانات به مصرف می رسد . قلعه جمهور معروف به قلعه بابك در ارتفاعات شهرستان کلیبر و در بلندای باختری یا غرب شعبهای از رود بزرگ ارس قرار دارد. كليبر خود يكی از شهرستانهای آذربايجان شرقی است كه به علت واقع شدن در ناحيه كوهستانی و وجود درختان زياد و آب روان ناشی از چشمهسارهای كوهستانی، بسيار زيباست. این دژ بر فراز قلهی كوهستانی، با بیش از 2300 تا 2700 متر بلندا از سطح دريا واقع شده است و اطراف دژ را درههای ژرفی با گودی 400 تا 600 متر فرا گرفته است و تنها از يك سو راهی باريك و سخت برای دسترسی به اين دژ وجود دارد. راه كليبر به دژ با اين كه از 3 كيلومتر تجاوز نمیکند ولی بسيار دشوار است و به هنگام گذر، بايد از گردنهها و گذرهای خطرناكی عبور كرد. راه ورود به دژ گذری است از سنگهای منظم طبيعی كه راه عبور فقط برای يك نفر وجود دارد. معبر در فاصلهی 200 متری دروازهی دژ و در برابر آن قرار دارد. دو برج در طرفين دروازه قرار دارد كه جايگاه دژبانان بوده است. برای نفوذ به داخل، تنها راه ورود، دروازه اصلی است و از كوهستان امكان وارد شدن به دژ وجود ندارد. با گذر از دروازهی ورودی و پشت سر گذاشتن بارو، جهت رسيدن به دژ اصلی، بايد از گذرگاهی باريك كه حدود 100 متر فراز را به همراه دارد گذشت تا به داخل ورودی دژ رسيد. در سمت شمال غربی دژ پلههايی سرتاسری وجود دارد كه اكنون ويران شده است و بخشهايی از آن بیرون خاك مانده است و تنها راه صعود به بخشهای مرتفعتر بناست كه محوطه وسيعی است و احتمالا جايگاه سربازان بوده كه از آنجا به همه چيز و همهجا تسلط كامل داشتهاند. از آثار معماری و روش قرارگیری سنگها روی هم و ملات ساروج و اندود ديوارها، از نوعی گچ و خاك، میتوان يقين داشت كه ساختمان اين دژ در روزگار اشكانيان و يا شايد ساسانيان ساخته شده است. بهرام چوبين در شهر ری به دنيا آمده بود و از خانواده مهران بود. در دوران ساسانيان بهترين افسران ارتش امپراتوری ايران از فاميل مهران برخاسته بودند. بهرام که به علت بلندی قد و عضلانی بودن اندام به چوبين ( مانند چوب ) معروف شده بود. سال 588 ميلادی، ارتش ايران در جنگ با خاقان « شابه - Shabeh » در بلخ از سلاح تازه ای که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در اين جنگ فرماندهی ارتش ايران را ژنرال « بهرام مهران » معروف به بهرام چوبين برعهده داشت که در تاريخ نظامی جهان از او به عنوان يک نابغه نظامی نام بردهاند. « هرمز » شاه وقت از دودمان ساسانيان، وقتی شنيد كه خاقان شمالغربی چين وارد اراضی ايران در شمال شرقی خراسان (تاجيکستان فعلی و شمال افغانستان) شده، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغيس شد و ژنرالهای ايران را به تشکيل جلسه ای در شهر تيسفون ( نزديک بغداد ) پايتخت آن زمان ايران فراخواند و تصميم خود را به اخراج او از ايران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتيب کار را بدهند. بهرام از ميان ارتش پانصد هزار نفری ايران، 12 هزار مرد جنگديده 30 تا 40 ساله ( ميانسال ) را برگزيد که اضافه وزن نداشتند و ميهن دوستی آنان قبلا به اثبات رسيده بود و بيش از سايرين قادر به تحمل سختی بودند و در جنگ سوار و پياده تجربه داشتند و به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافی عزم بيرون راندن زردها را از خاک وطن کرد. بهرام به جای انتخاب راه معمولی، از تيسفون به اهواز رفت و سپس از طريق يزد و کوير خود را به خراسان رساند به گونه ای که خاقان متوجه نشد. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحيه سرباز بيش از هر ابزار ديگری داشت، هر دو روز يک بار سربازان را جمع می کرد و برای آنان از اهميت وطن دوستی و رسالتی که هر فرد در اين زمينه دارد سخن میگفت و آنان را اميد ايرانيان میخواند. مردمانی که میخواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زيست کنند. خاقان زمانی از اين لشکر کشی آگاه شد که بهرام چهار روز تا بلخ فاصله داشت و چون شنيد كه بهرام با كمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامی مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان يکصد تا سيصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت. خاقان که انتظار حمله مستقيم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد. سپاه عظيم او متلاشی گرديد و پسر وی نيز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط يک روز طول کشيد که از شگفتی های تاريخ است. هنگامی که بهرام سرگرم پس راندن خاقانيان به آن سوی کوههای پامير و سين کيانگ امروز بود، شنيد که در پايتخت، پسر شاه ( خسرو پرويز ) بر ضد پدرش هرمز کودتا کرده است که برق آسا خود را به تيسفون در ساحل دجله رساند. معنی لغوی كابالا كهنه و قديمی است اما بطور خاص كابالا نامی است که به نوعی عرفان و تصوف خود ساخته قوم یهود اطلاق میشود. این عرفان به گفته خاخامهای یهودی حاوی دانش پنهان قوم بنی اسرائيل است که از سوی خدا و ندبه پیامبرانش رسیده و سالهای مدیدی توسط پیامبران و علمای یهود از آن نگهداری شده است و برای درك آن لازم است كه فرد به درجه روحانی و معنوی خاصی دست پيدا كند. كاباليستها با توجه به در اختيار داشتن امكانات سينمايی و تبليغی صهيونيستها سعی دارند تا پيروان اين تفكر را در طول تاريخ گسترش دهند بطوريكه در برخی آثار تلاش كردهاند افلاطون، داوينچی، نيوتن و حتی اسكندر مقدونی را يك كاباليست جلوه دهند. كتاب مقدس پيروان كابالا « زوهر » نام دارد. زوهر به معنی درخشندگی است و توسط شخصی بنام « شیمون بن یوشع » در قرن دوم میلادی به زبان آرامی نوشته شده است. این کتاب مشتمل بر 18 صحيفه است كه حاوی برداشتهای خاص و مبهمی از تورات و علوم دینی باستانی و عتیق، و همچنين بحثهایی از پیدایش جهان بصورت روایت اسطورهای و روانشناسی رمز آلود است. به هر يك از شاخههای اين درخت « سفيره » گفته میشود. اين سفيرهها عبارتند از :
نكته بسيار مهم اينست كه كاباليست اين درختها را كاملا در وجود آدمی منبعث میبينند و آن را در غالب نه شاخه كه از وجود مطلق انسان سرچشمه میگيرد متجلی میبينند. بنيانگذار اين فرقه فردی است به نام فیلیپ برگ. است و نام اصلیش نيز « یوال گروبرگ » است. وی سازمانی با عنوان « مرکز آموزش کابالا » برای جذب چهرهای هالیوودی در لوسآنجلس بنا كرد. همسرش « کارن » در کار آموزش و دو پسرش ، « مایکل » و « یهودا »، در امور مالی مرکز به او کمک میکنند. از اين فرد و خانوادهاش زیادی منتشر نشده و غالبا سعی میكنند كمتر در محافل ديده شوند. نكته قابل توجه در فرقه كابالا اينست كه بر خلاف دين يهود كه هيچ گونه امكان ورود به آن وجود ندارد و كاملا نژادی محسوب میشود در آیین کابالا محدودیتی از بابت ورود وجود نداشته و از اين رو رهبران اين فرقه با جذب چهرههای سرشناس هنری، سينمايی و ورزشی تلاش میكنند تا هر روز بر پيروان خود كه عموما از ميان قشر جوان هستند بيافزايند. سيد علیمحمد شيرازی ( 1266 - 1236 ) يكی از شاگردان سيد كاظم رشتی موسس فرقه شيخيه بود كه پس از فوت استاد، ادعا كرد كه باب واسطه وصول به امام زمان است و بعد ادعا كرد كه خود قائم موعود است و در نهايت ادعای نبوت و ... را نمود تا اينكه در سال 1266 هجری قمری در تبريز به دار آويخته شد. بعد از مرگ علیمحمد باب، صبح ازل ( 1246 - 1330 ) جانشين او شد ولی به خاطر مخالفت مردم و علما او به همراه برادرش ميرزا حسينعلی معروف به بهاءاله به عراق تبعيد شدند و در آنجا به خاطر اختلافی كه بين دو برادر بوجود آمد، دولت عثمانی صبح ازل را به قبرس و بهاءاله را به عكا در فلسطين تبعيد كرد. در حالی كه هر كدام دعوی رهبری بابيه را داشتند، بهاءاله با ادعای اينكه من همان « من يظهره الله » مورد نظر علیمحمد باب هستم، توانست بر برادرش فايق آيد و رهبری بابیها را به دست آورد و كمكم فرقه بهائيت را بر روي پايههای آن بنا دهد و با حمايت های استعمارگران فرقهای بوجود آورد. واقعيت اينست كه هنوز علماي علم فرق و مذاهب و ملل و نحل نتوانستهاند جايگاهي برای اين فرقه در ميان مباحث اديان و مذاهب پيدا كنند. اين نه در تعريف مذهب میگنجد و تعريف دين بر آن شامل میشود و نه همچون اديان آسمانی شالودهی محكمی دارد و نه همچون اديان غير آسمانی پشتوانه فكری و سازمان دينی. فرقه بهائيت در مورد مسائل اعتقادی گنگ و نامفهوم است و با اينكه آسمان و ريسمان را به هم بافته، مطلبی را ارائه نكرده كه جزو اعتقادات پيروانش به حساب آيد. برای روشن شدن مطلب به چند مورد اشاره میشود : 1) عدم توضيح در مورد مبدا و معاد : اين فرقه توضيحی در مورد مبدا عالم و انسان نمیدهد، معلوم نيست قائل به توحيد است يا ثنويگرا يا همچون بوديسم منكر مبدا است يا طبيعت را پرستش میكند. تنها چيزی كه در تاريخ اين فرقه به چشم میخورد ادعای الوهيت ميرزا حسينعلی بها است، وی میگويد : ( خدايی هستم كه در سايههای ابر فرود آمدم تا جهانيان را زنده گردانم. ) و اينها تنها مطالبی است كه بهائيان در مورد خدای خود ارائه میدهند ولی توضيحی در كم و كيف آن ندارند. 2) عدم توضيح در مورد نبوت و امامت : بهائيان ادعا میكنند كه با ظهور باب و بهاء شريعت اسلام الغا گرديده و دوره رسالت محمد مصطفی (ص) سپری شده و اين دوره دوران زمامداری و جمال اقدس الهی و آيين اوست. حال سوال اينجاست كه آيا آنها به نبوت و امامت اعتقاد دارند يا نه ؟ 3) حج : بهائيان برای حج به خانهای در شيراز میروند كه سيد علی محمد باب در آن متولد شده است و همچنين زيارت خانهای در عراق كه تبعيد گاه حسينعلی بهاء بوده بود، حج آنان به شمار میرود. 4) از ديدگاه بهائيان ازدواج با زن پدر حرام است ولی با دختر و خواهر و ساير اقربا جايز است. يعنی در اين اباحه گری فقط زن پدر حرام شده و با بقيه اقربا ولو دختر و خواهر میتوان ازدواج كرد. و در صورتی كه اين در ساير اديان الهی جايز نيست. 5) بهائيان تمام اشياء را پاك میدانند، كه گويا در اين مورد از مسيحيان الگو گرفتهاند. « همفر » جاسوس انگليسی كه در دوران قاجار در خاورميانه به جاسوسی برای انگلستان میپرداخته در ضمن معرفی برنامههای وزارت مستعمرات انگليس، برای متلاشي كردن كشورهای اسلامی و از بين بردن اتحاد اسلامی، ايجاد فرقههای ساختگی را مهمترين راهكار برای رسيدن به اين هدف ارزيابی میكند. بهائيت با حمايتهای استعماری و بخصوص انگليس و آمريكا به حيات خود ادامه میدهد، به همين دليل هر گاه سياستهای اين دولتها اقتضاء كند گسترش میيابد و گاه حمايت از آنها كم میشود. بنا بر اسناد تاریخی، شواهد، قراین، فرهنگ شفاهی، کشفیات باستانشناسی و زبانشناسی میتوان گفت 4 نام برای کشور ایران بکار رفته است. این نامها عبارتند از :
• میدیا یا ماد : • بلاد فارس مملکت فارس، پارس و پرشیا : پارسها یکی از سه شاخه اصلی قوم آریا هستند که در متون قدیم ثبت شده است که حدود 5 هزار سال پیش از شمال دریای خزر بسوی فلات ایران مهاجرت نمودهاند. گروهی که در خراسان و افغانستان امروزی ساکن شدند به پارتها و آریانها معروف شدند یک گروه نیز در شمال غربی فلات ایران ساکن شدند که به آنها ماد یا مدیا میگفتند گروه سوم که به اسب سواری و چابک سواری شهرت داشتند در ناحیه جنوب و سواحل خلیج فارس و جنوب کوههای زاگرس سکونت گزیدند و به پارسها ( اسب سواران ) شهرت یافتند این قبیله بزرگ آریایی پادشاهی قدرتمندی در جنوب ایران ایجاد کردند که بدلیل دسترسی به آبهای بین المللی بزودی شهرت جهانی یافتند و نام آنها بر تمام ایران اطلاق شد. اروپایىها کلمه « پرشیا » را به کار مىبردند و منظور آنها همه اقوام ایرانى بود؛ ولى وقتى عربها بتدریج بهجاى کلمه عجم از کلمه فارس استفاده کردند، منظور آنها از فارس، بیشتر فارس زبانان بود و گاهى اوقات نیز کلمه فارس را فقط به استان فارس اطلاق مىکردند و گاهى نیز کلمه فارس را به معنى مجوس و یا زرتشتى به کار مىبردند. • جم و عجم : جم برادر زاده شالخ و پسر ویوندگیهان ( جیهان ) بود. نخستین کسی که نوروز را برقرار ساخت و درجات مالکین را معین نمود و علامت حکومتی را تصویب کرد. سیم و زر و سایر فلزات را استخراج نمود وابزار و آلاتی از آهن ساخت و اسب و دیگر چارپایان سواری را رام کرد و مروارید صید نمود و مشک و عنبر و دیگر مواد خوشبو را تحصیل کرد و قصرها بنا نمود و آب انبار ساخت و قنات حفر کرد. کیا جم پسر ویوند جهان یعنی نگهدارنده صلح پسر ارفخشاد پسر سام پسر نوح بود پایه این کارها آن بود که او در نوروز دنیا را تصرف کرد و نواحی ایرانشهر یعنی اراضی بابل را آباد کرد نوروز آغاز استقرار قدرت او بود. • ایران : ایران در اوستا « ائیریه airya » و در فارسی باستان « اریه ariya » آمده، این وایه در پارتی « آریان aryan » و در پهلوی ساسانی « اران » و در دوره اسلامی به « اراک » تبدیل شده است این واژه در ایرلندی کهن هم به همان معناست و به معنای شریف و نجیب است. در زمان ساسانیان ایران را ایران شهر یا سرزمین ایرانیان نیز مینامیدند و ایرانشهری همان ایرانی است این واژه در کلمات اران . آلبان . نیز دیده میشود و نام محل یکی از جمهوریهای روسیه بنام استیا بنام ایریستان است که یادگاری از قوم ایرانی در این منطقه است. قدیمی ترین سند مکتوب با واژهی « ایران » ( Eran ) در سنگنوشتههای اردشیر یکم بنیانگذار دودمان ساسانی گواهی شده است. سنگنوشته سه زبانهی شاپور یکم در کعبهی زرتشت در استان فارس که در این موضوع فقط نسخههای پارتی و یونانیاش محفوظ مانده، اما نسخهی پارسی میانهی آن نیز با اطمینان، بازسازیپذیر است، برای نخستین بار حاوی واژهی پارسی میانهی « ایرانشهر » EranShahr ( به پارتی : Aryanshahr ) است. آنچه به لحاظ تاریخی قابل جستجوست این است که اطلاق نام ایران پس از حمله اعراب بطور رسمی بندرت بکار رفته است و کاربرد نام ایران از دوره مغول مجددا در اسناد و منابع رسمی بر سرزمینی با این محدوده جغرافیایی، باب شده است. شهر کردنشین وان در پنج کیلومتری شرق دریاچهای به همین نام در آناتولی شرقی ( ارمنستان پیشین و ترکیه امروزی ) قرار دارد. ناحیهای که این شهر در آن واقع شده، درهای سرسبز و حاصلخیز به طول تقریبی بیست و عرض شش کیلومتر است که از کوهستانهای بلند پیرامون سیراب میشود. خط راهآهن تهران - استانبول نیز از همین دره و از شمال شهر وان عبور میکند و در حاشیه دریاچه به پایان میرسد. در ناحیه مهم و باستانی وان، بجز کتیبههای اورارتویی و آشوری، یک سنگ ای نوشته از خشیارشا شاه، چهارمین پادشاه هخامنشی و فرزند داریوش بزرگ وجود دارد. این کتیبه در سینهکش صخرهای دست نیافتنی و در زیر قلعه بزرگ اورارتویی ( واقع در میانه دو بخش جدید و قدیم وان ) و با ارتفاع تقریبی بیست متر از سطح زمین جای دارد. از طریق پلکانی سنگی که بسوی قلعه میرود، میتوان بیشتر به این اثر نزدیک شد. در این کتیبه، برخلاف کتیبه شلمنصر سوم که در آن منطقه قرار دارد، هیچ نشانی از خشونت و رفتارهای قهرآمیز وجود ندارد و مانند دیگر کتیبههای هخامنشی از خوشبختی مردم سخن رفته است. مضمون کتیبه هخامنشی وان، همانند چندین کتیبه دیگر از خشیارشا و داریوش است. جز آنکه در اواخر آن، خشیارشا بازگو میکند که ایده و آغاز ساخت این اثر متعلق به پدرش بوده است و او آنرا به پایان رسانده است. • خشایارشا در این کتیبه می گوید : « خدای بزرگ است اهورامزدا، که بزرگترین خدایان است، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که خوشبختی را برای مردم آفرید، که خْـشَـیارشا ( حرفنوشت: خَـ شَـ یَـ ـا رَ شَـ ـا ) را شاه کرد. تکِ بسیاری شاه ( متن اصلی: اَئـیـوَم پَـرونـام خْـشـایَـثْـیَـم )، تکِ بسیاری فرمانروا. من خشیارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمینهایی با بسیار مردمان ( خْـشـایَـثْـیَـه دَهْـیـونـام پَـرو زَنـانـام )، شاه بر این زمینِ بزرگ و بس دور. پسر داریوش شاه، هخامنشی. گوید خشیارشا شاه: داریوش شاه که مرا پدر بود، به خواست اهورامزدا بسا بهترینها بکرد و فرمان کندن (کَـنْـتَـنَـئـی) اینجا را بداد، جایی که نپشتهای ( ديـپـيـم ) ننوشت. پسانگاه، من فرمان نبشتن این نپشته را دادم. اهورامزدا بپایاد با دیگر خدایان (بَـگَـئـیـبـیـش)، مرا و شهریاری مرا و آنچه که کردهام ». برج طغرل در شرق آرامگاه ابن بابویه در شهر ری در استان تهران قرار دارد. این برج از آثار به جا مانده از دورهي سلجوقیان است و در سال 1310 با شماره 147 در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است. این برج شبیه عقربههای ساعت بوده و میتوان از روی تابش آفتاب روی کنگرههای آن زمان را تشخیص داد. در ضلع شمالی و جنوبی برج دو سردر با معماری طرح رازی ساخته شده است و تقریباً تا ارتفاع 4 متری برج دیوارها به صورت توپ تا قطر دیوارهای حدود 1.5 متر تشکیل شده و دیوارهای بالای ارتفاع 4 متر به صورت تو خالی طراحی شده و وسط آن پلیکانی وجود دارد که درب آن در همان ارتفاع در ضلع شمالی بنا خودنمايی میکند که رابطی بین قسمتهای تحتانی و فوقانی برج میباشد. دربها و قوسهای رازی که فشار فوقالعادهای را تحمل میکند و تو خالی بودن دیوارهای فوقانی به استحکام بنا کمک کرده و جنس خشت به کار رفته در برج که از زاج و خاک و سفیدهی تخم مرغ است بر استحکام آن میافزاید. از ویژگیهای جالب و منحصر به فرد این برج، کاربرد آن به عنوان یک ساعت آفتابی عظیم است. بدین صورت که شيارهای دور تا دور برج به گونهای طراحی شده که با طلوع آفتاب در سمت شرق بنا، کمکم یکی از کنگرهها روشن میشود و آفتاب به درون آن میتابد. با گذشت نیم ساعت از طلوع خورشید، نصف کنگره روشن میشود و با گذشت یک ساعت از طلوع خورشید، یک کنگره به طور کامل روشن میشود. به همین ترتیب با گذشت دو ساعت دو کنگره و با گذشت سه ساعت سه کنگره روشن میشود، تا اینکه لحظهای فرا میرسد که خورشید روی نصف النهار منطقه و در بیشترین ارتفاع خود از افق قرار میگیرد. در این هنگام خورشید دقیقاً بالای سر در جنوبی برج قرار میگیرد، زیرا دربهای برج کاملاً شمالی - جنوبی بوده و روی نصفالنهار واقع است. اختلافات فراوانی میان کارشناسان و مورخان دربارهی شخصیت مدفون در این بنا وجود دارد. عدهای آن را آرامگاه طغرل بیک سلجوقی میدانند و در مجملالتواریخ اینگونه آمده است که « سلطان طغرلبیک شهر ری وفات رسید و تربتش آنجا برجاست ». شهر سلطانیه یکی از شهرهای استان زنجان است. گنبد سلطانیه، مقبرهٔ اولجایتو ( سلطان محمد خدابنده )، در این شهر قرار دارد. سلطانیه در ۳۴ کیلومتری شهر زنجان واقع است که شروع آن به دستور ارغونخان از ایلخانان مغول بوده ولیکن عمر بانی پیش از آنكه بنا انجام یابد به آخر رسید و وقتیکه قازان بن ارغون بر اریکه ایلخانی تکیه زد ابتدا مصمم شد بنای نیمه تمام را باتمام رساند اما به عللی منصرف شد و چون سلطان محمد خدابنده ( الجایتو ) ایلخان مقتدر مغول به تخت سلطنت نشست و مذهب شیعه اختیار کرد، خواست که به آرزوی پدر خود جامه عمل بپوشاند. او دستور داد که شهریکه دور باروی آن ۳۰۰۰ گام باشد بنا کند و در آن میان قلعهای که ۲۰۰۰ گام دورش بوده از سنگ تراشیده بنا نمایند. دیوار این قلعه طوری بود که بر سر آن چهار سوار پهلوی یکدیگر می توانستند راه بروند، اصل قلعه بشکل مربع بودهاست و طول هر ضلع آن ۵۰۰ گز بود و یک دروازه با شانزده برج داشت. ناگفته نماند سلطان مدت ۱۰ سال یعنی از سال ۷۰۳ تا ۷۱۳ به ایجاد این شهر تاریخی پرداخت و سلطانیه نامید و پایتخت ایلخانان بعدی ساخت. این بنا در هجوم تیمور لنگ خسارات فراوان خورد و از باقی مانده آن فقط گنبد سلطانیه باقی ماند. ساخت این گنبد در سال ۷۰۲ هجری قمری به دستور الجایتو در پایتخت ایلخانیان آغاز شده است و سال ۷۱۲ هجری قمری به اتمام رسید. بعضی از تاریخ نویسان نوشته اند سلطان محمد خدابنده این گنبد و بنای عظیم را بنا کرد که اجساد ائمه اطهار یعنی حضرت علی و امام حسین را از آرامگاهشان به آنجا منتقل کند و مدفون سازد ولی به علت خوابی که دید از این عمل منصرف شد. در زمانی که خیلیها برای دست بوسی شاه و چاپلوسی سر از پا نمیشناختند، تختی هنگام دریافت «نشان پهلوانی»، در حضور شاه و سران کشوری و لشکری و امرای ارتش، مقابل شاه سرش را خم نکرد تا شاه، نشان را دور گردنش بیندازد؛ عدهای از این کار تختی، ناراحت شدند و او را سرزنش کردند. تختی قرار است بازوبند و نشان پهلوانی کشتی ایران را از شاه کسب کند، او میبایست سرش را خم میکرد تا شاه، نشان را دور گردنش بیندازد، اما جهان پهلوان، مقابل محمدرضا شاه هم سر خم نکرد و شاه را وادار کرد دستانش را بالا بگیرد و نشان را بر گردن جهان پهلوان ایران بیندازد. بسیاری از نزدیکان دربار، از این کار تختی ناراحت شدند و پس از مراسم او را سرزنش کردند. در عکسی از تختی كه کمتر دیده شده و مستند نبودنش سبب شده بود حتی عدهای «شایعه» بخوانندش، نفرت جهان پهلوان را از خاندان پهلوی میتوان به وضوح دید. ابراهیم افشار در این باره می نویسد: اگر قرار باشد در تاریخ یکصد ساله ورزش ایران، که میلیونها عکس و تصویر از رخدادها و شخصیتهای موجود در آن به جا مانده است، فقط دو، سه تا عکس تاریخی انتخاب کنیم، یکی همین عكس است. همین عکس بی نظیری که تمام حقایق سیاسی زندگی تختی را به تنهایی بر دوش میکشد. همین صحنهای که باعث شد بسیاری از نویسندگان دهه پنجاه و هم دورهای های تختی، آن را به عنوان آغازگر رو در روییهای سیاسی پهلوان بزرگ ما تلقی کنند. در صحنهای ديگر، در روزی که غلامرضا پهلوی، برادر بزرگتر محمدرضا پهلوی، به تالار کشتی آمد و تختی در عوض ارادت و خم شدن مقابل برادر شاه، به مردم اقتدا کرد. اما برخلاف دیگر گزارشهای سازمان امنيت اطلاعات ايران، این یکی در اسناد ساواک نیامده است. اختلاف اصلی تختی و رژیم، با این صحنه شروع شد که وقتی غلامرضا وارد تالار شد، هنگامهای به پا شد و مردم آن یکی غلامرضا را تحویل نگرفتند و او کینه این صحنه را به جان گرفت. این یکی از عجیبترین صحنههای زندگی تختی است که بعدها حقایق اتفاقات، بلایا و حتی شایعههای بسیاری را در زندگیاش رقم زد. در این صحنه، تختی به ملتش تعظیم میکند و حسین پور (که تختی او را به نام محمدحسن صدایش میکرد)، با لباس داوری دیده می شود.» و این گونه تختی، تختی شد. تختی مظلوم زیست و روزهایی که او را به پاس آزادگیاش به تالار کشتی هم راه نمیدادند، نمودی از این مظلومیت آزادمردان برای آیندگان بود. پادشاه روم به کوروش گفت : ما برای شرف می جنگیم شما برای پول کوروش گفت: هر کس برای نداشته هایش می جنگد
|
|